سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــبعیــدی 13 شـصتـــ

من ورژن شبــانه !!!

و بوی اشک آمد
از تنگ شفاف چشمم :
به آسمان نگاه می کنم ،
ماه درون برکه چشمم
مواج می شود .
تا تو از آن بنوشی ،
ای ماهی آسمانی

 

 

روزم را تماما با دعا ثنا کذراندم که اگر این تکنولوژی هندزفری نمیبود چه بر سر من خسته از نشخوار نصایح میومد وقتی که هر عمله بنایی بهتر از تو صلاحت رو میدونه.

 

 شب به سبب خستگی و تشنگی و گشنگی مفرط تصمیمم را عملی کردم .یک راست رفتم و دراز کشیدم که ستاره ها را تماشا کنم . درست وسط آسمان بالکن خانه بودند  . اما بر خلاف تصورم هیچکدامشان چشمک نمیزدند .شاید از دست ماه یا زمین عصبانی بودند اما خٌب این یکی که دیگر تقصیر من  نبود

 

به دلیل شکاف دیجیتالی هیچکدام از پیامکها ارسال نمیشد و علی مونده بود و حوضش.

 Do U remember meجناب ایگلسیاس  هم که داشت تمام میشد... دیگه کم کم خوابم گرفته بود .

 

بی اونکه هیچ ستاره ای رو شمرده باشم .... هنوزهم درد داشتم و همان خستگی و کرختی همیشگی اخیر.....تا اینکه حس کردم که یه  ندایی از عالم هپروت داره بر من نازل میشه ... 

 

 قبلا وقتی مست بودم چیزهایی میشنیدم  اما مستی که از سرم میپرید همه اش از یادم میرفت اما خدایا حالا که مست نبودم .

 

اولش اندیشیدم که باز حتما یه چیزایی تو کلم زده بالا که یه جورای  ناجوری  شدم اما خوب که فکر کردم دیدم نمیخام باز نبش قبر کنم تا انگیزه ای بشه واسه ادامه ندادن  چراکه هنوز دیری نپائیده که روی موضوع بسیار عمیق و روشنفکرانه ای  با خودم به توافق رسیدم

 

و اون چیزی نیست جز اینکه  درسته که همه ما بنی آدمیان اعضای یک پیکریم اما دماغ و زیر بغل که با هم جور در نمیان درعین اینکه هر دو برای یک عدد آدمیزاد سالم لازمند.....

بگذریم .

دیدم نخیر ....قضیه جدیه ...

تا اینکه گفت :  سلام مخلوق حالت چطوره؟؟  

گفتم : به به... بزرگ شدی خالق... ...در نزده هم که وارد میشی ما که پریشب با هم بودیم .حرم امام رضا ...لیله الرغائب ....یادت رفته ؟؟ از این ورا ؟؟؟  چی شده ؟؟

بازحتما یکی از اون فرشته های سیبیلوت خبر کشی کرده ؟؟.تو که هر کار میخای بکنی میکنی... دیگه به حال ما چی کار داری ؟؟  

 

چیکار به رویاهام داری نمیخام دیگه اینجا هم مخفیشون کنم راه بیافت برو بذار اعتماد به نفس کاذبم رو حفظ کنم هر چقدر هم که باشه نگاه نکردن هاتو یادم نمیره.

 

چیه ؟ خبطی کردیم ؟ نقره داغمون کن برودیگه ... اصلا بی هیچ حرف پیش شکر به دهانم... شکر به دهانم ..... شکر به دهانم......

 

که گفت  پاشو  بابا بیخیال دی ی ی وا نه ای ... باز توهم زدی . خوشمزگی نکن میام پائین میزنم تو کمرت ها !!

برو که تنها راه رستگاریت یه ماهیتابه ، کمی روغن چند تا سوسیس مرغوب و یک عدد سیب زمینی گندست .

گفتم :  من تازه همش دو روزه چیزی نخوردم  تازشم همه اینا بی نوشابه و زیتون پروده مثل نماز بی وضو میمونه .

                 

                  **********************************************

اصلا میدونستم میخاد چی بگه تایم بدی رو انتخاب کرده بود بیشتر از همیشه خسته بودم از نشخوار نصایح  دیگران . بعدش اما پشیمون شدم ....کاش یکی بود که حرفهای دلم رو خالی میکردم روش ...پاشدم رفتم سراغ آشپزخونه دلم پر بود اما معده ام خالی . باید یه فکر اساسی میکردم خٌب .